کد مطلب:148761 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

چند کلمه از سوریه قدیم (شام)
سوریانی ها در دوره خلافت خلیفه دوم تحت اشعال اعراب قرار گرفتند و هنوز رسوم و آداب و طرز فكر آن ها تغییر نكرده بود و عرب را نسبت به خود بیگانه می دانستند و علاقمند نبودند كه بدانند خلفای عرب چه می كنند و بخصوص از یزید بن معاویه نفرت داشتند. معاویه پدر یزید كه تا سال شصتم هجری حیات داشت یك خلیفه مردم دار به شمار می آمد و می توانست با گفتار و كردار مردم سوریه را نسبت به خود نرم كند. اما یزید شرابخوار اعتنائی به مردم نداشت و در نظر او، زنده ماندن و نبودن مردم سوریه متساوی بود و مردم سوریه، بیشتر در خود فرومی رفتند و می كوشیدند تا آن جا كه امكان دارد از عرب بپرهیزند و با اعراب تماس نداشته باشند. خود اعراب هم از یزید بن معاویه خیلی متنفر بودند و دلیل این نفرت شدید دو طغیان بزرگ است كه در مدینه و مكه، علیه یزید برخاست.

در سال شصت و سوم هجری مردم مدینه علیه یزید طغیان كردند و در سال شصت و چهارم هجری مردم مكه. اهل مدینه در سال شصت و سوم هجری حاكم یزید را از شهر بیرون كردند و گفتند یزید را كه فاسق و فاجر می باشد خلیفه نمی دانند و باید وی معزول شود. (مسلم بن عقبه) را كه مردم بی رحم بود برای مطیع كردن مردم مدینه فرستادند و او مدینه را تحت محاصره قرار داد و بعد از یك حمله شدید وارد شهر شد و در آن شهر، كه كانون توسعه دین اسلام بود و اسلام از آن جا به تمام عربستان و آن گاه به كشورهای دیگر دست پیدا كرد تمام مردهای سالخورده را كشت و تمام مردهای جوان را به بردگی گرفت


و به سربازان خود گفت به نوامیس مردم تجاوز كنند و هر چه در مدینه هست و ارزش چاپیدن را دارد بچاپند. وقتی مسلم بن عقبه از مدینه مراجعت كرد جز پسرهای خردسال و جوانانی كه به بردگی گرفته شده بود مرد دیگر در مدینه وجود نداشت. با این كه طغیان مردم مدینه با آن وحشت سركوبی شد سال بعد كه سال شصت و چهارم هجری بود مردم مكه علیه یزید بن معاویه طغیان كردند و باز همان مسلم بن عقبه مامور شد كه آن طغیان را از بین ببرد اما قبل از این كه به مكه برسد گویا بر اثر خوردن غذای ناگوار یعنی (مسمومیت غذائی) فوت كرد و (حصین نمیر سكونی) كه معاون او بود قشون را به طرف مكه برد.

فرمانده مدافع شهر مكه مردی بود به اسم (عبدالله بن زبیر) و راستگو و درست كردار و مورد اعتماد مسلمانان مكه حصین نمیر سكونی شهر مكه را محاصره كرد و چون می دانست كه عبداله بن زبیر پیوسته در خانه كعبه است آن قدر با منجنیق آتش به خانه كعبه انداخت تا این كه كعبه سوخت اما ناگهان خبر از دمشق رسید كه یزید بن معاویه در سن سی و هفت سالگی زندگی را بدورد گفت و حصین دست از محاصره كشید و بشتاب خود را به دمشق رسانید و دید كه مردم با معاویه بن یزید پسر خلیفه متوفی بیعت كرده اند. معاویة بن یزید بیش از چهل روز خلافت نكرد و گفت من لایق خلافت نیستم و عبداله بن زبیر را لایق خلافت می دانم و از خلافت كناره می گیریم تا این كه عبداله بن زبیر خلیفه شود و مردم با عبداله بن زبیر بیعت كردند كه شرح آن از بحث ما خارج است. اما مردم شام با این كه از یزید خیلی متنفر بودند بر خلاف مردم مدینه و مكه شورش نكردند و علتش این بود كه رهبری نداشتند تا این كه جلو بیفتد و دیگران در قفایش به حركت درآیند و بین خود آن ها اختلاف وجود داشت و اعراب از اختلافی كه بین امرای سوریه بود استفاده كردند و آن كشور را اشغال نمودند.

مردم سوریه از حیث تمدن و فرهنگ خیلی برتر از اعراب بودند و آن ها را نیمه وحشی می دانستند. روزی كه در تمام عربستان حتی یك كتاب یافت نمی شد سوریه مركز علم و ادب بود و هر كتاب مفید كه در هر نقطه نوشته می شد به زبان سوریانی ترجمه می گردید. همان طور كه امروز دو دارالترجمه در دنیا وجود دارد كه یكی پاریس و دیگری قاهره است و هر كتاب خوب كه در جهان منتشر شود در یكی از این دو دارالترجمه یا در هر دو ترجمه و منتشر می گردد، سوریه قدیم هم دارالترجمه برای ترجمه كتاب های دنیا بود وروزی كه اعراب آن قدر رشد پیدا كردند كه متوجه ارزش كتاب شدند، درصدد برآمدند كه كتب علمی یونان و روم را از سوریانی ها فرابگیرند یعنی كتب آنها را از آن زبان، به زبان عربی ترجمه نمایند و این كه مترجمین سوریانی را متهم كرده اند كه اصطلاحات فلسفی حكمای یونان را نفهمیدند و بدون فهم آن اصطلاحات، تحت اللفظی، به زبان سوریانی ترجمه نمودند و در نتیجه سبب گردیدند كه نظریه های فلسفی افلاطون و ارسطو و دیگران در زبان عربی، طوری پیچیده شود كه نتوان به خوبی آن را فهمید، درست نیست. گناه این موضوع بر گردن آنهائی است كه كتب حكمای یونان را از زبان سوریانی به زبان عربی ترجمه كردند نه آن هائی كه از زبان یونانی به سوریانی ترجمه نمودند. روزی


كه اعراب شروع به ترجمه كتاب ها از زبان سوریانی به زبان عربی كردند، تقریبا نهصد سال بود كه مترجمین سوریانی، از زبان یونانی به زبان سوریانی، كتاب ترجمه می كردند و در طول مدت نهصد سال ممارست، هیچ نكته ای از نكات یك زبان خارجی بر مترجمینی كه كتاب های آن زبان را به زبان خودشان ترجمه می كنند پنهان نمی ماند. اما مترجمینی كه كتاب های سوریانی را به زبان عربی ترجمه كردند تازه كار بودند و از لحاظ ترجمه كتب فلسفی سابقه طولانی مترجمین سوریانی را نداشتند و اصطلاحات فلسفی برای آن ها غیر مانوس بود و در نتیجه، ترجمه كتب حكمای یونان از سوریانی به عربی، به شكلی پیچیده درآمد. خلاصه مردم سوریه، از لحاظ تمدن و فرهنگ خیلی برتر از اعراب بودند و بعد از این كه مقهور آن ها شدند تا مدتی مختصات قومی خود را حفظ كردند و بخصوص در دوره خلافت یزید بن معاویه تا آن جا كه می توانستند از اعراب كناره می گرفتند لذا در نزدیكی دمشق كسی به كاروان اسیران توجه نكرد تا این كه آن ها وارد دمشق شدند.

اسیران را بعد از ورود به دمشق به كاروانسرائی به اسم (راكوس) بردند كه یك نام سوریانی بود و هنوز قسمتی از معابد و كاروانسراهای دمشق نام های سورانی قدیم را داشت. قبل از این كه اسیران در آن كاروانسرا بخوابند به آن ها گفتند كه باید خود را آماده كنند كه روز بعد نزد یزید بن معاویه خلیفه مسلمین بروند. اسیران گفتند كه ما وسیله ای نداریم كه خود را آماده برای رفتن نزد یزید كنیم و به میهمانی هم نیامده ایم تا این كه جامه های نو بپوشیم و آن چه لباس داشتیم در كربلا به غارت رفت كاروان سالار گفت در هر حال فردا باید نزد یزید بن معاویه بروید و آن گاه اسیران را ترك كرد بدون این كه از آن ها بپرسد كه آیا غذای شب را دارند و اگر ندارند می توانند غذا خریداری نمایند یا نه؟

آن شب را اسیران در كاروانسرای دشمق به صبح آوردند و بامداد مرتبه ای دیگر كاروان سالار به آن ها گفت كه برای رفتن نزد یزید بن معاویه آماده باشید. ولی ساعات روز گذشت بدون این كه اسیران را از كاروانسرا خارج كنند و نزد یزید ببرند زینب هنگام ظهر كاروان سالار را فراخواند و گفت اطفال ما دیشب چیزی نخورده اند و امروز صبح هم چون می خواستند ما را نزد یزید ببرند چیزی به اطفال داده نشده و اینك از گرسنگی بی تاب هستند و بگذارید كه یكی از ما برود و برای كودكان غذائی به دست بیاورد كاروان سالار موافقت كرد كه ام كلثوم برای تهیه غذا برود و او را با یكی از مردان كاروان بیرون فرستاد و همین كه به دروازه كاروانسرا رسید مردی سالخورده وارد كاروانسرا گردید و به عربی گفت آیا اسیرانی كه از بین النهرین آورده شده اند در این جا هستند؟ ام كلثوم گفت بلی. آن مرد گفت آیا راست است كه آن ها اعضای خانواده حسین (ع) می باشند ام كلثوم گفت بلی. آن مرد دو دست را بر سر زد و گفت. وای بر من ام كلثوم گفت تو را چه می شود؟ و اسمت چیست؟ آن مرد گفت من از كشته شدن حسین (ع) عزادار هستم و اسمم (سهل بن سعد ساعدی) است. ام كلثوم ابراز حیرت كرد و گفت ای نیك مرد،


پسرت شائق در سفاخ از ما اسیران پذیرائی كرد و به ما گفت كه پدرش به دمشق رفته است و تو می توانی وارد كاروانسرا بشوی و زینب بنت علی را ببینی ولی من نمی توانم مراجعت كنم چون اطفال ما دیشب و امروز چیزی نخورده اند و من می روم كه برای آن ها غذا فراهم نمایم. سهل بن سعد ساعدی پرسید چرا اطفال شما دیشب و امروز چیزی نخورده اند؟ ام كلثوم گفت برای این كه دیشب وقتی ما را وارد این كاروانسرا كردند شب رسیده بود و نگذاشتند كه خارج شویم و غذائی تهیه كنیم و امروز هم تا این موقع می خواستند ما را نزد یزید بن معاویه ببرند و نگذاشتند كه برای تهیه غذا از كاروانسرا خارج شویم. سهل بن سعد ساعدی پرسید چند نفر هستید. ام كلثوم شماره افراد را گفت و سهل بن سعد ساعدی اظهار كرد تو مراجعت كن و من هم اكنون برای شما غذا خواهم آورد. ام كلثوم گفت ای نیك مرد ما نمی خواهیم كه هزینه خود را بر تو تحمیل كنیم و پسرت شائق در سفاخ از ما پذیرائی كرد و ما را ممنون نمود. سهل بن سعد ساعدی گفت بی اهمیت ترین و كوچك ترین كاری كه من می توانم برای بازماندگان حسین (ع) بكنم این است كه به آن ها غذا بدهم و چون می دانم همه گرسنه هستید بیش از این حرف نمی زنم و می روم تا برای شما غذا بیاورم. ام كلثوم مراجعت كرد و برخورد خود را با سهل بن سعد ساعدی برای زینب و علی بن الحسین (ع) و دیگران نقل نمود و گفت آن مرد نیك فطرت نگذاشت كه من برای تهیه غذا بروم و گفت خود برای ما غذا خواهد آورد.

در دمشق دكان هائی بود كه اعراب آن ها را مون [1] می خواندند. هر یك از آن دكان ها، متخصص طبخ یك نوع غذا بود و (مون) ها یا دكان های طباخی دمشق در سوریه معروف بود. سهل بن سعد ساعدی به یكی از آن دكان ها مراجعه كرد و دستور داد كه به اندازه كفاف اسیران غذا در ظرف ها بریزند و بهای آن را پرداخت و شاگردان دكان طباخی ظروف غذا را در مجموعه ها نهادند و به راهنمائی سهل بن سعد ساعدی به كاروان سرای راكوس رفتند و غذا مقابل اسیران نهاده شد و آن ها خوردند و سهل بن سعد ساعدی، از چگونگی قتل حسین (ع) پرسید و زینب، آنچه در روز دهم محرم در كربلا دیده بود به اختصار برای سهل بن سعد ساعدی حكایت كرد و آن مرد می گریست و از گریه او اسیران و علی بن الحسین كه بیمار بود به گریه درآمدند. بعد از این كه صحبت زینب تمام شد و گریه ها آرام گرفت سهل بن سعد گفت منزل من در دمشق نیست و من ساكن سفاخ هستم و اگر در اینجا خانه داشتم شما را به خانه خود می بردم و نمی گذاشتم كه در كاروانسرا به سر ببرید. زینب گفت اگر تو در این جا خانه می داشتی نمی توانستی ما را به خانه خود ببری برای این كه نمی گذارند ما در خانه كسی به سر ببریم. از آن گذشته شماره ما كم نیست و به هر خانه كه وارد شویم مزاحم صاحبخانه خواهیم شد و میل نداریم كه به خانه كسی برویم.



[1] (مون) با فتح حرف اول و سكون دو حرف ديگر در زبان عربي يعني خواربار و روزي مترجم.